داستان ما ...

اگه می خوای لحظات شادی رو پشت سر بزاری بیا اینجا شما لایق بهترین ها هستید


آرشيو مطالب

دی 1393

بهمن 1392

دی 1392

آذر 1392

موضوعات

نظر سنجی وب

سواد سنجی

شکلک های وب

عناوین مطالب وبلاگ

لینک دوستان

قالب وبلاگ

چند لحظه با هم

سرگرمی و تفریحی بم پی

فوتبال 70

تنهـــــــــــاتر از همیشه

پکیج عینک سه بعدی

lovely

داشدبی

امیرپاشایی همه چی ساز

h@r chi bekh@y h@st

دوستان من(سونیاخانوم)

tik-clip| دانلود جدیدترین کلیپ ها

آدم برفی

پست های فیسبوکی

هالییوود

زندگی زیباست

مسترکد

بیا تو و حال کن

ساعت زنانه

حسی آشنا

جی پی اس موتور

جی پی اس مخفی خودرو





قالب بلاگفا


نويسندگان
امیر حسنی پور

نويسندگان
آخر خنده , مطالب طنز , , مطالب طنز، مطالب جدید، مطالب خفن، جوک، مطالب خنده دار، آخر خنده، مطالب آخر خنده، , مطالب خنده دار , مطالب جدید , جوک , اس ام اس خنده دار , مطالب آخر خنده , نظر سنجی , ترول جدید , تروال , جوک , مطالب خفن , مطالب طنز، مطالب جدید، مطالب خفن، جوک، مطالب خنده دار، آخر خنده، مطالب آخر خنده، ,


درباره وبلاگ



به وب من خیلی خوش اومدین امیدوارم با این مطالب لحظات شادی رو برای شما فراهم کنم نظر یادتون نر ه دوستان گلم
ahp.amir113@gmail.com

پیوند های روزانه

شارژر پاور بانک

عینک ریبون

عینک ویفری

خرید عینک ریبن خلبانی

فروشگاه ساعت

چراغ خواب لاک پشتی

فروشگاه ساعت مچی

فروشگاه ساعت دیواری

چت روم

خرید ساعت مچی

ساختن وبلاگ

شماره پیمان کارها

حمل ته لنجی با ضمانت از دبی

خرید از چین

قلاده اموزشی ضد پارس سگ

الوقلیون

تمام پیوند های روزانه

مطالب پیشین

:))))))))))

چی بگم دیگه.......تروله!!!!

یه صلوات بفرستید ... آق امیر اومد ...!!!

املای سوالی

قوانین که نیوتون از قلم انداخت

اشعار طنز

جوک

بکس

jok

کار خدا

ﻣﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺁﺩﻡِ ﺑﻬﺘﺮﯼ ﺑﺎﺷﻢ ﺍﻣﺎ ﺧﺪﺍ ﺷﺎﻫﺪﻩ ﻭﻗﺖ نمیشه :))

سلااااااااااام

سوادسنجی جدید ... !!!

پیست حرفه ای

با شرح

خودکار یک دانشجو

جواب بده...

تبلیغات


تبلیغات



آمار بازديد

:: تعداد بازديدها:
:: کاربر: Admin

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 103
بازدید دیروز : 21
بازدید هفته : 194
بازدید ماه : 497
بازدید کل : 165992
تعداد مطالب : 220
تعداد نظرات : 94
تعداد آنلاین : 1
























داستان ما ...
سلام خوبین؟؟؟
امروز به جای مطلب طنز کپی
براتون داستان این دوروز خودمو نوشتم
برو بخون بخند
:|
هیچی داستان از اونجا شروع میشه که من دیروز از مدرسه اومدم
نشستم پای پی سی و اینا که ساعت یهو شد چهار :| O_O
مامانم گفت حاضر شوووو گفتم من که هنوز حموم نرفتم :|
دوتا پست گذاشتم ظرف 5 مین بعد با کله رفتم حموم :|
ها چیه؟؟؟ میخوای تو حمومم توصیف کنم برات؟؟؟؟:|
اومدم بیرون ساعت 4/30 شد...مامانم گیر داد که آرایشگاه نرفتی و موهاتو کوتاه نکردی
باید خط ریشتو درست کنم .. گفتیم باشه که یهو با ژیلت افتاد به جون ریش من بد بخت :|
نصف صورتو سفید کرد نصفشو گذاشت ریش داشته باشه :|
من خودم ژیلتو گرفتم درستش کردم بعد یهو رفتم جلوی آینه
دیدم به بههههههه چه جیگری شدم من :| میخواستم خودمو بخورم که نشد دیگه
:|
حاضر شدیم به زوووووور بعد دیدم گشنمه آرینم از مدرسه نیومده :|
نشستم به لمبوندن نون پنیر و 10-15 تا واسه آرین درست کردم گذاشتم تو مشمبا:|
رفتیم به زور و اینا تا رسیدیم به متروی کرج ( خوب کرج میخواستیم بریم دیگه )
رسیدیم و اتوبوس نبود رفتیم تاکسی سوار شیم تاکسی نبود :| رفتیم دربست بگیریم دربست نبود :|
رفتیم بمیریم کسی دیگه نمرد :| اینا روووو چه کیفی میکنن من بمیرم
نوچ نوچ نوچ حلوا نخورده ها :|
میگفتم تا اینکه یه خانوم و آقای مهربون سوارمون کردن و رفتیم و رفتیم و رفتیم
تا رسیدیم...خوب تا اینجا که ملتفتین؟؟؟؟
گفتیم و خوردیم و بازی و مسخره کردن دخترخاله ی قد کوتاه محترم (قد بلندا علیه ) :|
تا ساعت شد 1 :|
حالا من صبح امتحان دینی دارم :|
دخیا نامردا جای خوب (بغل پنجره ) رو اشغال کردن و چون دوتا از داییا پشتشون بودن چیزی نگفتیم
البته ما سه تا بودیما ولی خوب اونا خیلی بزرگ تر بودن (ما : من و پسر خالم و دایی کوچیکه...اونا: کل فامیل :|)
به زور جلوی در خوابیدیم و اندازه گرفتم کلا 4 ساعت و 15 دقیقه خوابیدیم
ساعت  بیداری واسه من و خونواده و پسر خاله 
در این باره میتونم بگم که:
صبح زود و صب بخیر به زور و خمیازه :|
یه آزانس ..... ماشالله راننده ی گرامی مایکل شوماخر و استاد پرش با ماشین از دست انداز
رسیدیم نزدیک خونه که یه دست انداز خفن تو منطقه ی غزلیات ( اسم مستعاره که خودمون گذاشتیم اسم اصلیش جویباره :|)
از همونایی که همیشه ماشینا از روش میپرن ما فحش میدیم و میگیم حیف ماشینش
میگفتم رسیدیم به دست انداز شپلقققققققققق !!!
کلمون خورد تو سقف و کتلت شدیم :|
رسیدیم خونه منو کشوندن بالا منم از خدا خواسته رفتم سریع موهامو شونه کردم :|
آخه هم شونم از این صافاس و من از شونه گردا استفاده میکنم
هم آینم کوچیکه
:|
ها چیه؟؟؟خوب بچه مربیم شونه و آینه و سوهان تو جیبمه همیشه :|
عهههههه مسخره نمیکنیا :|
بیخیال بابا شما ها درست بشو نیسین
:|
اصن دیگه بقیشو نمیگم چون دستم درد میکنه :|
بگم؟؟؟ نه نمیگم
D:
نه میگم خوب ...
من ساعت 7 صب رسیدم مدرسه در حالی که هیشکی نبوت و
امتحان ساعت 8/30 بود
ینی گاو به من میگن....تازه شروع کردم به خوندن دینی...
یهو دیدم عه جامدادیم کو؟؟؟
زدم توسرم که دیدم جامدادی تو جیبمه :|
رفتیم بالاخره امتحانو دادیم و برگشتیم از منطقه ی غزلیات اومدیم که ...
دیدیم دخترا نیستن که اذیتشون کنیم :|
حالمون گرفته شد و اومدیم خونه ...
یه چیزی نخوردم و به زور صبونه خوردم
آرین پرید پای پی سی
منم رفتم بغل بخاری با پتوی آیدین !!! :| خوابیدم 
که یهو همسایه اومد و مامانم منو صدا کرد و منم پریدم اومدم تو اتاق
عینهو شتر  افتادم خوابیدم و ....
بیدار شدم اومدم بازی کنم دیدم سرورش خراب شده :|
مرگ بر سرورش:|
و حالا اومدم اینجا دارم واسه شما پست میذارم که شما هم میخندین و مسخره میکنین
:|
تازه ساعد دست راستمم درد میکنه
:|
کسی نظر نده مرگ بر وی باد :|

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







:: برچسب‌ها: داستان طنز، داستان خنده دار، داستان خودم، داستان دوروز خودم، داستان باحال، داستان شب یلدا، داستان این روزا :|، ,

نوشته شده توسط امیر حسنی پور در یک شنبه 1 دی 1392





Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by tanz2014 This Template By Theme-Designer.Com